یه هفتع خفن:/

ساخت وبلاگ

هوووووف سلام

 

خیلییییییی سخت بود بعد دو هفته نرفتن مدرسه پاشم برم:/

 

دلم برا دوستام عجیب تنگ شده بود و البته پشتیبان خانومم:)

 

[ و اینگونه بود فهمیدن واژه زیبای وابستگی:)]

 

شنبه صب که رفتم کادو های پشتیبان خانومو بهش دادم

 

البته گذاشته بودم تو کمدم و بهش گفتم خودش برداره

 

حالا بماند که چقد حرصم داد تا اونا رو برداره://

 

ولی خداروشکر خیلی خوشش اومده بود:))))))

 

بهم میگفت اصن بهت نمیومد اینقد با سلیقه باشی:)))

 

یکشنبه هم که رفتم پیشش درمورد شخصیتم بهم گفت

 

گفت ادم شلوغی هستم ولی خجالتای خاص خودمو دارم

 

دوستای زیادی دارم بر خلاف خواهرم که با ادمای محدود میگشت

 

هنری هستم و خیلی احساسی اما احساسات منطقی:))

 

عرررررر خدا ذوق کرده بودما اینقد خوب منو توصیف کرد که کمرم شکست:)

 

وایییییی دیروز خیلی بد بود 

 

همه گوشی اورده بودیم و من از شانس خوبم رفتم صب تحویل دادم

 

ولی خب بقیه همراهشون بود و از شانس گندشون ناظممون فهمید

 

یعنی همه حالشون گرفته شده بود

 

گوشیاشونو گرفته بودن و پشمای همه ریخته بود://

 

نیکتا جانمم هعی گریه میکرد با اینکه گوشی نداشت اما عذاب وجدان داشت

 

چون گوشی یکی از بچه ها رو از دست اون گرفته بودن:(

 

و اینکه خب مامانش دوباره نمیذاره بیاد مشهد و دلش عجیب گرفته:((

 

[ بچع عا دعا کنین بیاد دیگه:(]

 

چهارشنبه پشتیبان جانمم اومده بود

 

داشتم لباسامو تو نمازخونه عوض میکردم که با بچه ها بریم هیات

 

بعد یهو اومد تو نماز خونه و یه لحظه تا منو دید وایساد

 

یکی از بچه ها گفت خانوم نیگا دلبر شده:)))) وایییی قشنگ 5 دیقه نگام کرد و

 

منم از خجالت داشتم اب میشدم بعد رفتم پیشش گفت

 

تیپ زدیا:)) بهت نمیومد اینقد شیک پوش باشی :))))

 

حالا منم خر ذووووووووووووووووق بغلش کردم:))

 

[ یه مانتو سبز ابی روشن بلند که استین کلوش داره با شلوار مشکی با روسری سبز ابی بنفش پوشیده بودم که عجیب بهم میومد]

 

از بغلش در اومدم و درمورد نیکتا باهاش حرف زدم

 

هعی وسط حرفام زل میزد به لباسم که اخر حرفام گفت خیلی خوشگل شدی:)

 

گفتم خانوووووووم گفت چیه تعریفم میکنم میگی خانوم؟ 

 

با لحن اروم تر گفتم خب خانووم:)) گفت اه اصن زشت شدی که خندیدم

 

بعد محکم منو به خودش فشار داد و دوباره بغلم کرد:))

 

گفتم خانوم میخواستم باهاتون حرف بزنما گفت خب بزن گفتم خب میره برا شنبه که

 

گفت پیام بده خبببببببببب:))

 

یهو یکی از بچه اومد گفت زهرااااااااااااااااااا بااااابااا چ خوشگل شدی:))))

 

چطوری روسریت اینقد صافه؟؟ که یهو پشتیبان جانم گفت ببین بلد نیستین دیگه

 

گوشیشو داد دستم و شروع کرد به سر کردن روسری خودش بعد گفت اینطوری صاف میمونه

 

بعد نگام کرد و خندید:))

 

رفتم گوشیمو تحویل بگیرم که گفت توهم گوشی اوردی؟ گفتم خانوم تحویل دادم:/

 

گوشیو که گرفتم دوباره اومدم ازش خدافسی کنم که دوباره بغلش کردم:))

 

گفت مراقب خودت باش برا منم یه چی بیار:)) 

 

رفتیم هیات و من شدم خادم غرفه حجاب خیلییییییییییی سخت بود فروشندگی :/

 

بچه های راهنمایی هم اومده بودن ...

 

معلوم بود اومده بودن کراشاشونو ببینن:) فریماهم اومده بود :)

 

حواسم به کارای خودم بود که یهو سلام کرد ... اخی چقد بزرگ شده بود:))

 

اومد بغلم کرد و گفت دلم برات خیلیییییییییییییییی تنگ شده بودااا بعدم زد زیر گریه

 

تقریبا همه بچه های راهنمایی تا کراشاشونو میدیدن میزدن زیر گریه :////

 

دیشب خیلیییییییییی خوش گذشت:))

 

جای همتون خالی بود:))

 

اخ اخ چقد حرف زدمااا

من و مشهد ... محاله:)...
ما را در سایت من و مشهد ... محاله:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bayadghavibashi بازدید : 94 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 11:12